زندگیم یک دقیقه آهسته تر باید میگذشت تا چشمانش را ببینم این همه چیزیست که میدانستم .
در را باز کردم ! بلافاصله بخار دهانم سرمای بیرون خانه را به رخ کشید .
چراغ همه خانه ها روشن بود و جز گدای سر کوچه ی بیست و هفتم کسی در کوچه ها نبود
مطمئن که شدم به خانه برگشتم . به سمت اتاق رفتم همانجا روی تخت بود دستش هم از لبه ی تخت افتاده بود . کتش را از روی چوب لباس برداشتم و با مکافات تنش را پوشاندم .سرم را زیر کتفش گذاشتم و روی دوشم بلندش کردم . در را باز که کردم از دهانش بخار بلند نشد . گدای سر کوچه ی بیست و هفتم سرش را بین دستانش توی یقه ی کاپشن کهنه اش پناه داده بود . چند سکه ی رنگ و رو رفته توی کاسه فی جلویش بود یک اسکناس مهمانش کردم اما سر بلند نکرد . تشکر هم نکرد ، به راه ادامه دادم چند تا کوچه بالا تر کنار اسکله ی رو به روی کوچه ی هچدهم قایقی بود که هیچ کس ندیده بود کسی بعد مرگ ماریا از آن استفاده کرده باشد .
خودم را به اسکله رساندم ، کافه ی سر کوچه ی نوزدهم حسابی شلوغ بود و صدای آواز دریا داران تا چند خانه آنور تر هم میرفت . دریا حسابی آرام گرفته بود . جلوی قایق خواباندمش . کتش را روی صورت و بدنش انداختم ، طناب پوسیده ه قایق را با چاقویم بریدم و پارو ها را برداشتم
زندگیم یک دقیقه آهسته تر باید میگذشت تا چشمانش را ببینم این همه چیزیست که میدانستم.

ادامه دارد.

عکس ماه - پایان کار وبلاگ

وزن تاریکی - کارل بعد از رها کردن قایق

وزن تاریکی - قبل از برگشتن کارل به خانه

ی ,کوچه ,روی ,سر ,خانه ,تر ,کوچه ی ,را به ,سر کوچه ,کتش را ,را باز

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیجی کتاب اخبار دلار سکه یورو فروشگاه اینترنتی پوشاک زنانه فراماسونری در جهان راهنمای جامع تحصیل و دریافت ویزا انگلستان همراه نت هیأت رزمندگان اسلام استان چ و ب احضار شیاطین جنی Superior affairs 超自然 अलौकिक مرکز علمی کاربردی جمعیت هلال احمر استان تهران مجله دکوراسیون داخلی، کابینت، بازسازی