یک نفر زانو هایش را بغل کرده کنج اتاقش و صدایی غیر از چیزی که شما میشنوید ،گوشش را پر کرده . یک نفر این گوشه دنیا برف سنگینی روی سینه اش نشسته و چیزی انگار گلویش را می فشارد . یک نفر این گوشه دنیا تمرگیده ست ، یک نفر که تنهای صدای نفس هایش را میشنود .یک نفر تنهایی هایش را نشانده پشت این چند خط حرف . یک نفر دنیایش را گذاشته روی دوشش و می کشاندش . از این کافه به آن دیگری .
یک نفر معتاد میشود به تنهایی ، خیابان ها را گز میکند .
پشت تنهایی هایش پنهان شده و روی از آسمان گرفته ست ، آن که زمین گرم را دوست دارد ! دست به جیب ، خیایان را پشت خیابان ، کوچه را پشت کوچه . نگاهش از زمین بلند نمیشود . یکی که تا رااااااه میرود دیوار کنارش تمامی ندارد " یک نفر صبح از سایه خود می گریزد ، یک نفر که کل شب را تا صبح به دنبال سایه اش میگردد !
یک نفر خودش را به خودش میهمان میکند ، یک نفر که برای خودش آواز میخواند .
یک نفر تنهایی ش را از " چای " گرفته - مثل مادری که کودکش را از شیر - و قهوه مینوشاندش ! یک نفر که درد را از آسمان گرفته و با خودش قسمتش میکند !
فرار میکند . از خودش به آغوش خودش
فریاد میکشد . از خودش زیر گوش خودش یک نفر که صبح را تا شب "مشت" میزند . خودش زیر چشم های خودش .
پشت پیشانی اش مزرعه دارد ، زمینی خشک و غیر قابل کشت . یک نفر جان میکند و رویا میکارد یک نفر که کابوس درو می کند !
"
یک نفر خودش را نمی بخشد یک نفر که به تنهایی معتاد میشود !
درباره این سایت